بهارم...



از میان آب نمای زیبا می گذرم صدای شرشر آب و چهچه پرندگان گوشنواز است، به آرامی قدمی میزنم پارک به زیبایی تمام آرایش شده است، درختان به شکوفه نشسته اند و جوانه های زیبای سبز.سرشاخه های سوزنی کاج را نوازش می کنم.راز و نیازی با مهربانا.باهاش معامله ای می کنم .معامله قشنگی هست.

نارنجی پوشان مهربان و تلاشگر ، به هر کدامشان که می رسم سلامی گرم و خدا قوت و لبخندی مهمانشان می کنم .

تمامی تعطیلات را هر روز صبح چهل و پنج دقیقه راه رفته ام، چه تایم هایی که ولایت هستم و بهار زیبا و پرطراوت اش چه وقتی سر کار هستم. دیشب زلی مهمانمان بود بعد از مدت ها کنار هم جمع شدیم بحث کاهش وزن شد مهندس غش غش می خندد می گوید که چاقی در خانواده ما مثل انرژی هست از بین نمی رود فقط از شخصی به شخص دیگر منتقل می شود.این بشر نمی دانم زبان اش به کی برده از بس شیطنت می کند و حرف های خوشمزه می زند

اداره سوت و کور است، در طبقه ما سه نفریم فقط. بهم سخت می گذره تنهایی .می توانستم مرخصی بگیرم اما برنامه دارم، هدفی قشنگ.با فکر کردن بهش دلم قنج می رود.

*****

کوچکترین عضو فامیل به ایران اومده بودند، قرار جشن تولد یکسالگی اش بود، دو خانواده عمو با هم دلخوری داشتند، وساطت کردم ، با دو طرف صحبت کردم طوری که با کل خانواده آمدند، شوکه شدم، باور نمی کردم تأثیر داشته باشد.به پیشوازشان رفتم و تشکر کردم از حضورشان.آمدن یا نیامدنشان ربطی به من نداشت اما دلم میخواست همه شاد باشد و حضور گرم باشد، مگه سالی چند بار دور هم جمع می شیم، آن هم به دلیل های بیخودی از خودمان دریغ اش کنیم.

دامادشان صدایم کرد و گفت بهار چقدر قشنگ مدیریت کردی

******

دلم نمیاد کسی رو برنجونم، دیروز شوخی با یکی از دوستان که اینجا رو میخونه کردم، نمی دونستم اینقدر تعصب داره و از دستم ناراحت شد، عذرخواهی می کنم ازشون، امیدوارم به دل نگیرند

******


بهار معشوقه صبور پاییز است

که قول داده بود:

«هر چقدر دیر و هر چقدر پیر و هر چقدر هم زمین گیر، آخرش که به هم می رسیم»


بیاد سواحل بندر لاور و آب های نیلگون خلیج فارس


سلام به دوستان مهربان و با وفایم.امیدوارم که حال دل تک تکتون خوبِ خوب باشه.

از سفر برگشتم با یه عالمه خاطره زیبا و دل انگیز.سفری متفاوت در استان چهار فصل فارس .

نمی دونم از کجا شروع کنم .دلم می خواد یه گوشه دنج گیر بیارم و چمباته بزنم و قشنگی هاش رو برای خودم مرور کنم.

پنج شنبه شب مهمانانمون از راه رسیدند با پسر عمو به استقبال شون رفتیم و یه گشت کامل تو شیراز زدیم تا به خونه رسیدیم.فردا صبحش مومات سفر رو آماده کردیم و به سمت ولایت حرکت کردیم، هوا عالی بود، خودمون رو مهمان بستنی محمدی کردیم، طعمی بی نظیر.هیچ جای ایران نظیر این بستنی رو ندیدم.

حدود ظهر به خانه خاتونم رسیدیم، گلدونه زحمت ناهار رو کشیده بود، دسته جمعی ناهار رو در میان شوخی و خنده خوردیم، کمی استراحت و جمع و جور.راهی استان بوشهر شدیم، هماهنگی ها را از یک ماه پیش انجام داده بودم باید عصر محل اسکان را تحویل می گرفتیم

خانه ای بزرگ و تمیز در نزدیکی ساحل.از این بهتر نمی شد.تو بیست سال گذشته اولین بار بود با خانواده خان داداش همسفر می شدم، هیچ وقت شرایط اجازه نداده بود که همراه بشویم.طبق برنامه ریزی ها زن داداش کدبانو تدارک شام خوشمزه را دیده بود.

روز بعد را راهی بندر گناوه شدیم، از جاده ساحلی رفتیم ، همه جا سر سبز و زیبا شده بود، قسمتی از بازار رو گشتیم و به دوست قدیمی مان سر زدیم ناهار رو قرار بود که غذای دریایی بگیریم.تا از بازار خارج شدیم و به هم پیوستیم ساعت حدود دو بعد از ظهر شد، پسر عمو و خان داداش از رستوران کشتی غذا سفارش دادند، حدود چهار به ما رسیدند با کلی خستگی.سفارشمون ماهی سرخ کرده و قلیه ماهی بود.بسته ها رو که باز کردیم دیدیم ای داد.قاشق و چنگالی در کار نیست.دیگه خودتون تصور بکنید قلیه ماهی رو با دست بخوری.غذاهاشون بی نظیر بود، با تک تک سلول هام عطر و طعمش رو حس کردم

شبش به مهمانسرا برگشتیم و استراحت و بازی

روز بعد به سمت دلوار رفتیم، سرزمین رئیس علی دلواری بزرگ مرد خطه ی جنوب.ناهار را همراه برده بودیم، دوستی قایق اش را برایمان آماده کرده بود.باید به سمت لاور می رفتیم.راه طولانی بود.و بارندگی شدت گرفت.

لاور.روستایی بندری و جالب .اسکله کوچک و زیبایی داشت.هوا سرد و بارانی باید به سمت دیگر اسکله می رفتیم.مسافت طولانی بود، من که حاضر نشدم سوار ماشین بشم، همه به سمت ماشین ها دویدند و من به سوی ساحل .هر چی صدام کردند گفتم محاله .میخوام پیاده بیام

ساحل غیر قابل توصیف بود.تمیز و بکر.شن های ساحل نرم ، پاهام فرو می رفت و سرعتم رو می گرفت.

الان که میخوام مرورش کنم، انگار که خواب دیده باشم، رویایی شیرین.به شعاع هزار متری یا بیشتر کسی نبود.دریا و ساحل.انگار که برای لحظاتی زندگی ات کات شده باشد به بهشت بروی .بهشت اما همانجا بود.من حس اش کردم. دیوانه وار و  هیجان زده می خندندیدم و فرار می کردم.

در حال نوشتن این سطور ناخودگاه،سرمو ت میدم

به همسفران پیوستم .همه همدیگه رو نگاه می کردیم که تصمیم بگیریم، توی این باران، قایق سوار بشویم یا نه؟ همه یکدل شدیم از بزرگ و کوچک.بچه ها شوق داشتندهمه جای قایق خیس بود.از آسمان هم باران.چپیدیم توی همدیگه.آرین تپل روی پاهای من.اختیار پاهام دست خودم نبود.قایقران دل به دریا زد.رو به باد و باران.از ساحل دور و دورتر شدیم.خلیج فارسکمی که گذشت یه اشاره به قایقران کردم که برگرد بچه ها سرما می خورن.صحنه جالبی بود، سلفی هاش هست.همه نیش ها باز از

پیاده که شدیم خیس خیس.هیچ کدام لباس اضافه نیاورده بودیم بجز پسر عموی محتاط که چمدان اش را توی ماشین گذاشته بود و من بهش خندیده بودم

ناخدای مهربان و خانم زیبا رویش ما را به خانه شان دعوت کردند، خانه ای ساده و با صفا.خورشت قیمه جانانه ای پخته بودم و توی ساک مخصوص گرم مانده بود، غذا را کشیدیم و سهم صاحبخانه را جدا گذاشتم، قلیه ماهی داشتن، سهممان را دادند

خودمان را گرم کردیم و خشکباید به سمت بوشهر بر می گشتیمبا خاطره ای شیرین و دلچسب لاور را ترک کردیمباز هم باران با ترانه.با گهر های فراواناستراحت عجیب می چسبید.پسرک ها حسابی فیض بردند از بازی با مهندس .سنگ تمام گذاشت برایشان.ناهار فردا را آماده کردیم  و آماده حرکت شدیم پسرعمو پیشنهاد داد که با دریا وداع کنیم، به سمت ساحل رفتیم ، قایق های تفریحی آهنگ های شاد نی انبان پخش می کردند و جلب توجه .ما هم مردمانی شاد ، همراهی شان کردیم .وداع قشنگی بود.حسن ختامی شیرین

مسیر شده بود جاده چالوس.باران زیبا و آبشار های بزرگ و کوچک که از دل کوه و از میان سبزه زارها سرازیر بود

ترافیک هم سنگین.اما زیبایی طبیعت اجازه خستگی نمی داد.بعد از ساعت ها رانندگی به خانه گرم و نرم خاتون رسیدیم.بهراد هم اضافه شد.باید چشمان مانند ترک قلک اش را می دیدید.با چه ذوقی مهندس را به بازی دعوت می کرد.یه دل سیر بازی کردند و آخر کار برنامه دریافت درجه داشتند.درجه سرهنگ و سروان و سرگروهبان.

جای تک تکتون سبز بود عصر راهی شیراز شدیم، نزدیکی های دشت ارژن بود که برف هم باریدن گرفت.از هیجان چاره ای نداشتم از شیشه ماشین بپرم بیرون.آهنگ های زیبا و بارش برف و استوری.پسر عمو نگران که نکنه برف گیر بشیم، منم غرق در شور و شوق

همچین همسفری هستم من

سرکوچه که رسیدیم، خدا رو صدهزار مرتبه شکر کردم که این همه مسافت رو به سلامت رسیدیم

مهربانای من، سپاس برای تمامی لحظات شیرین .سپاس برای تمامی نعمت هایت.سپاس برای همسفرانی عزیززززززز، سپاس برای کوچکترین داشته ها.

مهربانای من دعای همیشگی من این است که دلِ بخشیدن را بهم ببخش.کمکم که که آنچه که دارم را به اشتراک بگذارم.

مهربانای من سپاس برای لبخند شیرین دختر کوچولوی زیبای جهرمی

خیلی عزیز بودددد، خیلی


*******

زیبای بی چون و چرا هرگز نفهمیدی تنها دلیل خوب این دنیای بد بودی
اما تو تقصیری نداری کاش امکان داشت اینقدرها زیبا نبودن را بلد بودی
آوازه ات تا شهرهای ساحلی رفته دریا حسابت را از آدمها جدا کرده
پیش از تو زیبایی همیشه حد و مرزی داشت زیبایی تو مرزها را جا به جا کرده
عاشق توام نرو که بی تو هر قدم نمیشود به غیر غم تقدیرم
نیم دیگرم تمام عشق و باورم اگر من از تو بگذرم میمیرم


آهنگ زیبای (نیم دیگرم تمام عشق و باورم) از حجت اشرف زاده(دانلود کنید و لذت ببرید)




روزها به سرعت میگذرن،داریم به پایان سال نزدیک میشیمسرمای قشنگی هم خوردم که بیا و ببین.پسر عمو که ده سال از من بزرگتره و بچگی من رو کامل یادش میاد، میگه از بچگی مفو بودی

هفته آینده رو کلاً مرخصی گرفتم، قراره سفری داشته باشیم به جنوبِ زیبا و خونگرم ، مهندس بزرگه و عزیز ، خان داداش و خانواده اش، گلدونه و همسرش و خودمون.انشالله که بتونیم لحظات خوشی رو رقم بزنیم.تا حالا با این ترکیب مسافرت نرفته بودم نمی دونم چطوری پیش میره.

یه روز بوشهر.

یه روز گناوه.

یه روز دیلم و اطرافش .

خاتون میگه دنیا خیلی سرسبز و زیبا شده.بریم ببینیم .

عزیزان ام رو دعوت کردم به کار خیری.خدا رو شکر همه همراه شدیم برای شاد کردن دل دخترکی نیازمند.هدایای قشنگی با پول جمع آوری شده براش تدارک دیدیم، با عشق تک تکشون رو خریدم.قرار هست که هفته آینده به دیدن اش بریم، باید روز فوق العاده ای باشه .

تشکر و قدردانی از خانم دکتر و دوستان اش .

سپاس از مهندس بزرگه و کوچیکه بابت همراهی هاشون.

نزدیک به شب عید هست، شرایط سخته برای همه هر کسی به نوعی، اما گوشه چشمی هم به اطرافمون داشته باشیم .قرار نیست کار شاقی بکنیم همین کمک های کوچک روی هم که جمع بشن عالیه

امیدوارم که هر کسی قدمی برای شادی دل دیگران بر میداره خدا هزاران هزار برابر دل اش رو شاد کنه به سبک خودش


*****

تمام شهر را هم که قدم بزنم

باز به بازوهایت محتاجم

به یک بغلت که درد را به فراموشی بسپارد

خیلی میخواهمت.

آن قد رکه لب خشکیده آب را

خیلی می خواهمت آن قدر که پرنده پرواز را

هر صبح با سلام تو آغاز می شود

و چه شیرین است بوسیدن چال گونه هایت

و این قشنگترین بهانه برای سلام هر صبح من است

من هر روز تو را

دردرون لیوان روزی میز به هم میزنم

و سر می کشم همه دوستت دارم هایمان را

همیشه باش و بمان

که تنها تو آرام جان منی


علیرضا بهجتی


کم سن و سال بودم که عروس خانواده عمو شدم، همخون، همولایتی و هم کیش بودیم اما با فرهنگی کاملا متفاوت.نمی گویم خوب یا بد، متفاوت فقط.تمام انرژی ام رو گذاشتم برای ارتباط و صمیمت بیشتر.

با پسر عمو شدیم پدر و مادر خانواده شان، برادر شوهر کوچیک و خانم اش از من بزرگتر هستند، عروسی شان را راه انداختیم، حتی خیلی از جهیزیه عروس را خودم انتخاب کردم، خدا میدونه که با چه درایتی برایشان اتاق ردیف کردم آن هم با طعنه های مادر شوهر خدا بیامرز و دخترانش( عروس دختر برادرش بود و اختلاف داشتند) با تمام وجود و صداقت قدم برداشتم.مدت زمان زیادی نگذشت که برادر شوهر تصادف وحشتناکی کرد و یه زوج جوان توی این تصادف به سفر ابدی رفتند (سه تا بچه قد و نیم قد به جا ماند ازشون) باز هم من و پسر عمو دست به کار شدیم.سرو سامان دادن سه بچه که تمام وجودشون زخم و شکستگی بود.پرنسس در حالی که کمتر از یک سال داشت رو میزاشتم پیش خاتون و یه صبح تا عصر شیر بهش نمی دادم.طوری که توی مراسم متوفی منو زن قاتل صدا می کردند(فکر می کردند که من همسرمقصر تصادف ام) پسر عمو تا بچه های زخم دیده از تصادف را تمام و کمال درمان نکرد دست نکشید ازشون.

سالها بعد و با مشکلات بسیار و باز هم با رایزنی بسیار خانه ای برای عمو ساختیم.هنوز گاز ندارد.لوله گاز باید از حیاط مشترکشان بگذرد که مانع تراشی می کند.ساختمان خودش گاز دارد و زمستان گرم و نرمی را با همسر و بچه هایش گذرانده اند نمی دانم چطور سر به بالین می گذارد با این حجم بیرحمی و بی انصافی.برایم قابل هضم نیست.برای پدر بیمارش که در بستر بیماری بود هیتر برقی خریدیم، خانه نوساز به آسانی گرم نمی شد.(تمام مدت نوشتن این پست سرم رو ت میدم)

چطور ممکن است؟

حالا در برابر تلاش های ما برای گاز کشی برای خانه پدری اش (خواهر مجردش در آن زندگی می کند) به من اهانت می کند و آنچه که نباید را به زبان می آورد.

امروز کارش در دستان من گیر بود ، هر چی زنگ زد جواب ندادم، پسرش زنگ زد گفتم تا پدرت بابت بی احترامی اش عذرخواهی نکندمحال است جواب بدهم.

پسرش به جای او عذرخواهی کرد و شماره را گرفت.رنج ام می دهد این حجم نامهربانی و قدر نشناسی اما

من با خدای خود معامله کرده ام.از خرد و توانایی که خدا در وجودم گذاشته باز هم استفاده می کنم و پشیمان که نیستم هیچ !!!!باز هم پا پیش خواهم گذاشت و روزی که لوله گاز خانه شان کشیده شود در دل ام جشن خواهم گرفت.

نادان هستند نادان.و این سخت ترین تنبیه کاینات است برای یک انسان که خودش را از  لذت هر چه مهربانی و گذشت هست محروم می کنند و کینه و حسد درونشان را سیاه و غم زده می کنند، قدر داشته هایشان را نمی دانند و از غم نداشته ها حال خوبشان را به آتش می کشند


مهربانای من سپاس بیکران برای آرامشی که بهم بخشیدی.

سپاس برای دلی بی کینه، برای دلی بخشنده .

می بخشمش، می دانم که نادان است.و به زمان میسپارم. به روزی که خودش نادم و پشیمان به پیشوازم بیاید.




تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Chase تصویر آن‌‌ور نرده‌ها آهو کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. جهان کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. دنیای از خوشمزه ها کیاکو آرمین رایانه Tiffany